این روزها...
امیر صالحم برای تو مینویسم برای تو که وقتی بزرگ شدی این مطالب رو بخونی و حس خوبی پیداکنی...
این روزها با این که خیلی نمیتونی کامل صحبت کنی فقط در حد کلمه به کلمه ولی خیلی قشنگ صلوات میفرستی و ابتداش رو با صدای بلند شروع میکنیاکثر صبح ها برایت چهارقل رو میخونم و تو هم با من همراهی میکنی و کلمات اخر هر ایه رو میخونی همیشه دوست داشتم که قاری قران باشی هر وقت که صدای کودکی رو میشنوم که داره با صوت قران تلاوت میکنه دلم میلرزه و بسیار لذت میبرم ولی خودت تصمیم گیرنده هستی که انتخاب کنی
چند وقت پیش هم متوجه شدم که دندان های کرسیت در امده یکسالی میگذره از اخرین دندان دراوردنت نمیدونم چرا طولانی شد هر وقت بی اشتها میشدی میگفتیم اهان میخواد دندون در بیاره
این روزها وقتی برات شعر میخونم خیلی دوست داری و بعدش هی تکرار میکنی شر شر یا هر وقت شبها میخوای کنار پدرت بخوابی میگی قصه راستی یه یک هفته ای هم هست که خودت میخوابی شبها و بهت میگم افرین پسرم دیگه بزرگ شده خودش میخوابه و شروع میکنم به داستان تعریف کردن این جوری بهتر کنار میای .
همیشه در پناه حق شاد وسلامت باشی